این سه موضوع گسترده چه ربطی به یکدیگر دارند؟ هنر، به حقیقت چه ربطی دارد؟ و هنر و حقیقت با نظام اجتماعی چه ارتباطی خواهند داشت؟
اگه علوم به دنبال حقیقت هستند، هنر خودِ حقیقت است. اینکه بتوانیم این حقیقت را دریافت کنیم و بفهمیم مربوط به آن است که با چه نگرشی با هنر رو به رو شویم. روبه رو شدن یا مواجه شدن با هنر اگر هوشندانه و مبتنی بر تفکر پیشین و طراحی نظام مفهومی عقلانی باشد میتواند هنر را همچون حقیقت به ما معرفی کند.
آفریدن یک هنر اصیل و واقعی چه در عرصه سینما، چه نقاشی، موسیقی و.. نیازمند دو شرط مهم است. نخست خواندگی وسیع هنرمند. دوم تجربه زیسته مرتبط. این دو با هم کاملاً مرتبطاند. شِق اول یعنی خواندگی کاملاً ارادی است. هنرمند میتواند و باید با خواندن متون کلاسیک و جدید خود را به سطحی از بلوغ عقلانی برساند تا آنچه که با دغدغههای ناخودآگاه او مرتبط بوده و زیسته است را به کمک همان خواندگی به سطح آگاهی آورده و آن را تبدیل به فرآوردههای هنری کند. اما کجای این موضوع حقیقت است؟ جالب است بدانیم حقیقت در تعریف جدیدی که چند دهه پیش توسط فلسفه اگزیستانسیالیسم ارائه شد نام دیگر انسان است. انسان حقیقت است. علوم جدید مانند نوروساینس و شاخههای متعدد روانشناسی شناختی نیز بر یافتههای دهههای پیش که توسط فلاسفه آگاهی و روانکاوان بدست آمده صحه میگذارند. آن یافتهها چه بود. بطور خلاصه میتوان گفت آن یافتهها این بود که آدمی از آنچه در درون ذهن و روان خود دارد در نظام خلقت میدمد و هنر ایجاد میشود. علوم شکل میگیرند و جامعه و دولت و تمدن پدید میآید. این همان تفسیر عبارت فیلسوف یونانی پورتاگوراس نیز هست که میگفت: «انسان معیار همه چیز است». آدمی نقاش چیره دستی است. اما بشدت فراموش کار. نمیداند اوست که در طبیعت و از نگاه خودش آن را جان میبخشد. این نسیان باعث میشود او در امور و اشیاء عالم حقیقت را بیابد. یعنی تکه(های) گم شدهی خود را. بر آن اصرار و تعصب میورزد و از شدن حب از او دفاع میکند و بر دورش مرزی از مفاهیم و ارزشها میسازد. تمامی نظامات ارزشی اینطور پدید آمدهاند. این مکانیزم طولانی که از ابتدای حیات بشر بر روی کره زمین آغاز شده و تا به امروز ادامه دارد را در روانشناسی فرافکنی نامیدهاند. آغازگاه تمامی کشتارها و خون ریزیها به دست بشر ریشه در همین نسیان دارد. بشر به این نسیان عادت دارد. این نسیان باعث شده او بر سر معنایی که خود به اشیاء میدهد تعصب بورزد. بگذریم. بایید زبان را ساده کنیم. پس متوجه شدیم که انسان تراوشات روان و مغز خود را در قالب علوم، ارزشها، هنر و اقسام آن میریزد. پس اگر آن هنری که از درون و حسب رعایت دو شرط اولیهای که گفتیم (خواندگی و تجربه زیسته) جوشید آن هنر حقیقت است. تکهای از آدمی و فشردهای از ارزشها، تابوها، ترسها و خواهشها. در این معنا یک تابلوی هنری نیز میتواند تصویری روشن از روان یک اجتماع باشد.
اکنون که هنر و حقیقت تعریف شدند و معلوم شد که هنر همان حقیقت است و حقیقت همان هنر و این دو فرآوردههایی هستند که انسان که از انبار ذهن و روان خویش بر عالم فرافکنی میکند. بایید درباره نظام اجتماعی صحبت کنیم. نظام اجتماعی چیست؟ ترکیبی از ارزشها و هنجارها که به رفتارهایمان نگاهمان و باورهایمان نظم میدهد. شاید مقابله با آنها تاوان داشته باشد شایدم نه. پس این نظام باورهای آگاهانهی ما انسانها را نمایندگی میکند. اما در عمق این باورها چه چیزی هست. ذهن بشر لایه لایه است، در پس خواستهای گاهی خواستهها یا خواستهای متضاد وجود دارد. به همین خاطر ما در نظام اجتماعی نه تنها با باورهای آگاهانه، بلکه با خواستههایی رو به روئیم که ناخودآگاه هستند و کشف آنها برایمان در حکم دسترسی به هسته محدودیتهای اعمال شده در نگرشمان است. ما انسانها بطور جمعی محدودیتهای بر نگرشهایمان حاکم شده که ناشی از تاریخ و گذشتهمان است. واقعیت آن است که علوم نمیتوانند به این هسته از محدودیتهای اعمال شده برسند. صاحب این قلم در کتابی تحت عنوان یادداشتهایی درباب منطق کشف ناخودآگاه جمعی[1]کوشیده است روش جدیدی برای دسترسی به این هسته طراحی و معرفی کند تا محققان راستین علوم انسانی بتوانند به لطف این روش به این هسته اصلی نظام فرهنگیمان دسترسی پیدا کنند. اما مسئله آن است که اگر قرار است از طریق علوم راه طولانی را طی کنیم تا به ناخودآگاه جمعی برسیم. در عوض در مواجهه با هنر اصیل، هنری که ناشی از خواندگی و تجربه زیسته باشد. هنری که ناشی از فوران و جوشیدن واژگان و نیرو در روان باشد، میتوانیم بطور مستقیم شاهد ظهور ناخودآگاه بوده و به آن دسترسی پیدا کنیم. ناخودآگاه جمعی. یعنی نگرشهایی که مردم در آن اشتراک دارند. این اشتراکات ذهنی در بین قشرها، طبقات و جغرافیاها متفاوت است. لذا ناخودآگاه جمعی تراکم و پراکندگی از نگرشهاست نه یک نگرش ثابت و فراگیر در ذهن عموم مردم. هرچند وجود مورد اخیر نیز بعید نیست گرچه هنوز توسط متخصصان رویئت نشده است.
بنابراین چون هنر از هسته فکری هر جامعهای جان میگیرد میبایست موضوع اساسی علوم قرار بگیرد. هنر عمیقتر و عظیم از علم است. هنر حقیقت است. چون همواره بخشی از ناخودآگاه جمعی را بازنمایی میکند. اما علوم چون از تخیل و مفهومپردازی استفاده میکنند فاصله بیشتری با ناخودآگاه جمعی دارند. بنابراین میتوان گفت در سطح خلق یک اثر هنری اصیل این هنرمند نیست که خلق میکند، او صرفاً مجرای خلق است. در واقع خود او محصول هنر است. محصول ناخودآگاه جمعی.
اکنون بیراه نیست که بگوییم انسانها حقیقت خود، یعنی آنچه در عمق ذهن و ناخودآگاه جمعی خود دارند را در هنر بیان میکند. علوم چون دنبال حقیقت هستند، نیاز دارند بیشتر هنر را موضوع تفکر و تامل قرار دهند تا نظامهای مفهومی و بدون مرجع و پایگاه. مرجع هنر حقیقت و تجربه زیسته است و مرجع علوم خیالپردازیهای ادامه یافته از خلوت گزینیهای ممتد. بنابرین مطلوب است دانشمندان علوم انسانی بجای نظام بافیهای بیفایده و خیالین و فرضیه سازیها، به مطالعه فرآوردههای اصیل هنری و بستری سازی برای رشد هنرمندان بپردازند. زیرا هنرمندان مجرای بازنمایی ناخودآگاهی جمعی هستند.
حال بعنوان نکته نهایی بحث میبایست توضیحی مختصر درباره ناخودآگاه جمعی بدهیم. چرا ناخودآگاه جمعی مهم است؟ ذهن ما انسانها بطور اشتراکی موضوعات و نگرشهایی را پیشفرض میگیرد. این موضوعات ناخودآگاه بوده و ناشی از تجربههای زیسته نسلهای قبلی و گذشته مشترک هستند. اهمیت این موضوعات و نگرشهای ناخودآگاه زمانی روشن خواهد شد که بدانیم این موضوعات در تصمیمات، کنشها و بطور کلی تمامی حیات فردی و اجتماعیمان موثرند و به سان محدودیتهایی در دستگاه ذهن عمل میکنند. در واقع آنها هدایتکنندگان تصمیمات آگاهانه و سامان دهنده ادراکاتمان هستند. لذا رفع این محدودیتها، ترمیم یا بازسازی آنها که به خودی خود دگرگونی در مفهوم آزادی نیز محسوب میشود دارای اهمیت و ارزش علمی والایی خواهد بود.
[1] . شهبازی علی (1399). یادداشتهایی درباب منطق کشف ناخودآگاه جمعی. تهران: انتشارات اریش