اگر بخواهیم نگاهی گذرا به ماجرای نیمروز2(رد خون) داشته باشیم روایت داستانی فیلم به دو بخش تقسیم میشود:روایتی در دل انقلابیون و روایتی در دل سازمان منافقین که در آن مردها نماد خشونت و زنها نماد صلح دوستی و عشق هستند. فیلمساز روایت انقلابیون را با مردان و روایت منافقین را با زنان جلو میبرد. زنانی که حتی در فیلم هم نماد عشق و محبت هستند و این حس ترحم را نسبت به آنان در مخاطب برمیانگیزد.اواسط فیلم، در زمان اشغال باختران،سیما(بهنوش طباطبایی) به زن کرد بومی که با ترسیدن فرزند خود به نیروهای منافقین اعتراض میکند میگوید : به خاطر بچه هامونه که اسلحه دست گرفتیم.. فیلمساز میخواهد بگوید اکثریت اعضای منافقین قصد براندازی نداشته اند. این هدف در کنار نشان دادن جوانی که مدرکش را آورده تا در ایران استخدام شود و دختری که از خارج آمده تا به ایران برود و خانواده اش را ببیند، تکمیل میشود.کمال(هادی حجازیفر) نمادی از متعصبین است که ایدئولوژی آنها بر عواطف انسانیشان میچربد این از آنجا پیداست، وقتی خواهرزادهاش خون دماغ میشود، او نگران نجس شدن لباس دختربچه است، نه آسیبدیدگی او!او از انقلابیون تعصبی است که به منصب خود و کارهایی که کرده اند مینازند، فقط شعار میدهند و منافع شخصی برایشان از منافع ملی مهم تر است. این از آنجا برداشت میشود که او اصلا نمیخواهد به عملیات برود و صرفا برای پیدا کردن خواهرش، همراه دامادش به کرمانشاه می رود و در تمام طول مدت عملیات حواسش به پیدا کردن خواهرش است نه به اجرای عملیات!او حتی عباس زریباف را که جزو منافع ملی محسوب میشود و میتوان از او اطلاعات خوبی به دست آورد با تعصبی شدن و بادکردن رگ غیرتش توسط زریباف که به او در مورد ازدواج تشکیلاتی خواهرش میگوید، میکشد و این نماد انقلابیون کشور است که همیشه با برخورد برآمده از تعصبات، منافع ملی را نابود میکنند.کمال نماد تمام مسئولین حزب اللهی است که دوست ندارند حتی بازخواست و بازرسی شوند آنجا که به صادق میگوید: تو دستور دادی؟!! خونه خواهر منو گشتن؟! میفهمی؟! خونه خواهر من! در لحظه آخر فیلم، کمال خواهرش را نمیزند تا شخصیتش تکمیل شود یعنی کسی که نفع شخصی را به نفع ملی ترجیح میدهد! اما صادق فردی منطقگرا و عادی است که مذهبی نیست(یا هست ولی حداقل بروز نمیدهد، یعنی فردیت قائل است که معادل همان سکولاریسم است) و او فقط به درست انجام دادن مسئولیتش فکر میکند و با کسی هم در آن شوخی ندارد حتی رفیق صمیمیاش کمال! یک سوم آخر فیلم، مسعود با یک منافق صحبت میکند که او میگوید: فامیلیاش بسیجی است و میگوید (مشتاق آمدن به ایران برای استخدام و... است و مدارکش را هم همراه خود آورده است) او نماینده کسانی است که نام بسیج و بسیجی را یدک می کشند اما به دنبال منافع شخصی خود بوده و فقط شعار میدهند.فیلمساز حتی به اعدامهای سال 67 هم انتقاد میکند! آنجا که وحید که یک تواب خائن بود در کنار مسعود است و صادق(جواد عزتی) دستور میدهد او را برای اعدام ببرند،توجیه های وحید حس همذات پنداری و ترحم نسبت به او را به شدت مخاطب انتقال میدهد. حتی اوج آن، لحظهای است که میگوید مسعود! من میتونستم تورو بکشم اما نکشتم! مخاطب به خود میگوید ای کاش اعدام نشود. چون او میتوانست نامردی کند اما نکرد!در یک سوم اول فیلم صادق در جواب افشین که از اسرای زن ایرانی در دست بعثی ها میپرسد،میگوید: یه زن بین اون همه بعثی وحشی خب چه راهی داره؟! مجبوره بره عضو منافقین بشه دیگه.. این سکانس در کنار سکانس اخر که مانیفست فیلم است بازهم مثل قبل، کارگردان حس ترحم را برای سیما و امثال او که به مجاهدین خلق پیوستهاند انتخاب میکند. در لحظه ای که او به افشین(محسن کیایی) میگوید پیش بعثیها(دشمن) میموندم بهتر بود؟! مخاطب این نتیجه را میگیرد که سیما و امثال او مجبور بوده اند که عضو سازمان شدند و حداقل اعضای سازمان هموطن بودند و با انتقال این مفهوم به مخاطب، تمام برخورد های انقلابیون با اعضای منافقین مثل اعدامهای سال 67 و کشتار همگانی آنها در مرصاد را زیر سوال برده و آنها را غیرانسانی قلمداد میکند. حتی مخاطب از کار شوهر و برادر سیما در قبال او ناراحت میشود و به او ترحم میکند و در دل خود میگوید خب او گناه دارد هیچ جایی و هیچ کسی را ندارد جز فرزندش! خب حالا عضو منافقین بوده چیکار کند؟! برود بمیرد؟!! فیلمساز حتی برشی از داستان سازمان منافق را در محوریت قرار میدهد که احساسی و ترحم برانگیز باشد یعنی داستان پیوستن کلی اسیر ایرانی در دست بعثی ها، که اکثرا زن هستند، به سازمان صرفا برای اینکه از دست بعثیها(دشمن) فرار کنند! و هرچه باشد بالاخره مجاهدین خلق ایرانی هستند و هموطن!این فیلم اصلا در مورد مرصاد نیست چون عملیات مرصاد در حاشیه فیلم است! حتی نوع زاویه و قاب بندی ها و روایت دوربین از صحنه عملیات طوری است که مخاطب این حجم از خشونت و برخورد تند جمهوری اسلامی در کشتار منافقین را تقبیح کرده و نسبت به منافقین ترحم میکند!در آخر باید گفت مضمون کلی فیلم این است که فیلمساز میخواهد با نشان دادن خشونت از دو طرف ماجرا که هر دو دارای ایدئولوژی هستند، بگوید ایدئولوژی منجر به وحشیگری و خشنونت توجیه شده میشود و اصول انسانی را زیرپا میگذارد!فیلمساز با قراردادن چند دیالوگ مانند 4 تا منافق که ریش زدن نداره ان شاالله فتح قدس یا متلک انداختن به مرحوم هاشمی رفسنجانی بابت پذیرش قطعنامه رگ خواب مخاطبان حزب اللهی را در دست میگیرد و آنها را از توجه به جزئیات ضدارزشی فیلم باز میدارد.